نه، باور ندارم که می گويند دور شده ای از من! باور ندارم دور شده ای از دلی که عاشقانه تر از تمام عاشقانه های دنيا برای تو می تپيد. از من نخواه گلايه هايم را ابراز ندارم چرا که نه اين بغض های ملعون تمامی دارند و نه اين شب های تکراری و راکد و روزهای پر از التهاب، روزهای بی ثمر و مسکوت! و ثانيه گرد زمانی که در جا ثابت مانده و گويی قصد حرکت ندارد تا مرا عذابی که نمی دانم به تاوان کدامين اشتباه گريبانم را گرفته است، مغلوب سازد.
چند صباحی است که می خوانمت ولی حضورت را در کنار خويش احساس نمی کنم. جای خالی وجودت تحمل اين روزگار را برايم سخت و طاقت فرسا ساخته است. نه... بی تو زندگی ممکن نيست. نه... بی تو اميدی به ماندن ندارم و نه ذوقی برای رفتن!
نمی توانم گلايه نکنم. نمی توانم از تو جواب کم توجهی ات را نپرسم. نمی توانم از حقيقت چشم پوشی کنم و با اين روزهای خاکستری و شب های سياه و اين حس پوچ و تهی بسازم تا دم مرگ! راستی به ياد داری که به تو گفته بودم از خاکستری بيزارم؟ به ياد داری به تو گفته بودم از گذشت بی ثمر لحظه های ناياب زندگی ام هراس دارم؟ لحظه هايی که وقتی از کنارم عبور می کنند ديگر به پشت سر خود نگاهی نمی اندازند، لحظه های بی بازگشت! لحظه هايی که جوانيم را به يغما می برند و هنگام رفتن گويی با چنگال چهره ام را می خراشند و و جودم را فرتوت می سازند.
همه می گويند فراموشم کردی. نه....باور ندارم. آن ها نمی دانند اگر هنوز هم مثل سرو در مقابل طوفان حوادث ايستاده ام از دم مسيحايی توست. آخر آن ها چه می دانند عشق يعنی چه؟ مگرآن ها بی جرم به پای عشقی بی انتها شکنجه شدن را می فهمند؟
تنها مونس لحظه های دلتنگی ام، از تو دلخورم که به من اجازه دادی لحظه ای روی ياوه گويی های معاندان تامل کنم. آن ها می گويند ديگر مرا دوست نداری. نه...باور ندارم! نه...آن ها دروغ می گويند.
تنها بهانه زندگی ام، تنهايم مگذار. مرا به حال خويش رها نکن. بيا و دستان سرد و يخ زده ام را با نوازشی گرم و صميمانه در دستانت بفشار و مرهمی باش بر زخم هايی که از دوريت بر تن خسته ام به جای مانده است.
نه! باور ندارم...آن ها دروغ می گويند

نظرات شما عزیزان:
ghazaleh 
ساعت19:18---16 دی 1390
salam aliiiiiiiiiiiiiii bod hamash bemanam besar
|